«اسلامی کردن» تعبیر مبهمی است و معانی قابلقبول و غیرقابلقبول دارد که باید آنها را از هم تفکیک کرد. یک تعبیر از اسلامی کردن علوم این است که ما علوم انسانی مختلف را در علوم اسلامی داریم و باید به گردآوری آنها بپردازیم، تدوین و جایگزین کتابهای درسی فعلی کنیم؛ و این بهنظر من تعبیر قابلقبولی نیست به جهت اینکه ما نباید انتظار داشته باشیم در متون اسلامی، علوم انسانی بهصورت بالفعل وجود داشته باشد، چون به هر حال دین با یک دایرهالمعارف که همه دانشها در آن موجود باشد، فرق دارد. اشکال دیگر این دیدگاه این است که نسبت علوم اسلامی را با علوم غربی جایگزینی میبیند، درحالیکه عرصه علم و دانش عرصه رقابت و اصطکاک است. اصطکاک هم لزوماً بین غلط و درست نیست، اصطکاک میتواند بین متفاوتها باشد. در حقیقت عرصه دانشگاه باید محل طرح دانشها و نظریات مختلف باشد، نه اینکه بگوییم این علم جامعهشناسی، این سیاست، این روانشناسی را چون غربی است دور بریزیم و خودمان کتابهای اسلامی بنویسیم و برای دانشجویان تدریس کنیم.
این رویکرد مناسب فضای علمی نیست. در قسمت اول ما باید علوم اسلامی را پدید بیاوریم نه اینکه موضوعی باشد و ما برویم استخراج کنیم. همانطور که بنده در کتاب هویت علم دینی نوشتهام علوم اسلامی استخراجی نیست و ماهیت تأسیسی دارد؛ مثل ساختمانی که باید ساخته شود، علوم اسلامی نیز باید ساخته شود. منتها این ساختمان پیهایش موجود است و باید از طریق مطالعات تجربی و پژوهشها بناها را بسازیم. تحول در علوم انسانی به این معناست که ما باید علوم انسانی را به یک فرایند پویا و بالنده تبدیل کنیم که قادر باشد مسائل اجتماعی را در جامعه ما به خوبی مطالعه کند و مسائل جهانی را بشناسد و با یافتههای روز افزون روشن بینی ایجاد کند. این علم به ما کمک میکند که بتوانیم به نتایج عملی هم برسیم. این پویایی در گرو این است که ما از سرمایههای فرهنگی خودمان هم استفاده کنیم. هر کشوری باید بر پیشینه فرهنگی خودش تکیه داشته باشد و از آنها استفاده کند و در عین حال با کشورها و فرهنگهای دیگر در تعامل، گفتوگو و رقابت باشد بنابراین هدف تحول علوم انسانی در کشور ما، داشتن دانش زندهای است که میتواند مسائل اجتماعی را مطالعه کند، بشناسد و تغییر دهد. مسیر رسیدن به این هدف، از طرفی تکیه بر سرمایههای فرهنگیاش است و باید درونمایههای آن را بگیرد و بعد این ساختمان را تکمیل کند و از سوی دیگر در گفتوگو و رقابت با نظریههای موجود در جهان است.
بخش بارزی از فرهنگ جامعه ما اسلامی است و فرهنگ ایرانی که قبل از اسلام هم وجود داشته است. درونمایههای فرهنگی ایران که قبل از اسلام بوده، در اسلام جریان یافته، تغییر چهره پیدا کرده و غنی شده است. این دو رگه هیچگاه قطع نشدهاند و در هم تنیدهاند. به همین دلیل مسلمانان کشورهای دیگر با مسلمانان ایرانی فرق دارند. مصر، ایران و پاکستان همگی مسلمانند ولی باهم تفاوتهای فرهنگی دارند.
متأسفانه تحرک درونی در ایران کم است. استادان ما باید به فکر باشند تا بیایند نظریه پردازی کنند و سهمی را در عرصه علمی خودشان به دوش بکشند. فضای غالب در دانشگاههای ما بیشتر فضای تکرار آن چیزهایی است که موجود است. غربیها هنوز در عرصه علم پیشتازند و هر روز مقالات و کتابهای جدید اضافه میکنند. ما هم از قبل مصرفکننده بودهایم. بعضیها میخواهند این روند را ادامه بدهند. طبیعتاً این روند مطلوب نیست. ما هم باید نوآوری کنیم و پروژههای بزرگ مدنظر داشته باشیم، فقط به چاپ مقالههایمان بسنده نکنیم بلکه این مقاله بادی در جهت بسط یک پروژه کلان باشد.